🌹🍃 ✳کارفرهنگی در مسجد موسی ابن جعفر گسترده شده بودسید علی مصطفوی برنامه های اردویی زیادی ترتیب میدادو همیشه برای این جلسات واردوها فلافل میخرید.میگفت هم سالم است هم ارزان.یک فلافل فروشی به نام جوادین درپشت مسجدبودکه ازانجا خرید میکرد. 🔷شاگرد فلافل فروشی یک پسر باادب بود که معلوم بود زمینه ی معنوی خوبی داردبارها که به فلافل فروشی میرفتیم سید میگفت این پسر باطن پاکی داردباید اورا جذب مسجد کنیم. ❇رفاقت ما با این پسر در حد سلام و علیک بودتا اینکه برای اولین بار یادواره شهدا برگزار شد.در پایان مراسم دیدم ان پسرک فلافل فروش اخر مجلس نشسته است به سید گفتم رفیقت آمده❗ 🔷سید به گرمی ازاو استقبال کرد وبعد اورا به جمع بچها وارد کرد و گفت:ایشان دوست صمیمی بنده است که حاصل زحماتش را بارها نوش جان کرده اید.خلاصه کلی گفتیم و خندیدیم. ✴سید ازاو پرسید:چی شد این طرفا اومدی❓اوهم به صداقتی که داشت گفت داشتم رد میشدم دیدم مراسمه گفتم ببینم چه خبره که شما رو دیدم. ✅سید خندید و گفت:پس شهدا تورو دعوت کردن.بعدهم شروع کردیم به جمع آوری وسایل مراسم.یک کلاه اهنی مربوط به دوران جنگ انجابود که دوست مابه تعجب❗به آن نگاه میکردسید گفت:اگه دوست داری بزار روسرت. 💟اوهم کلاه را روی سرش گذاشت وگفت به من میاد❓سید به شوخی گفت دیگه تموم شد شهدا برای همیشه کلاه سرت گذاشتن. 🔶همه خندیدیم اماواقعیت همانی بود که سیدگفت.این پسر را گویی شهدا در همان مراسم انتخاب کردند .پسرک فلافل فروش همان هادی ذوالفقاری بودکه سید علی مصطفوی اورا جذب مسجد کردوبعدها اسوه و الگوی بچهای مسجدی شد. 🗣راوی یکی از جوانان مسجد 📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش ✍ ادامه دارد ... ┅═✧❁🌷یازهـرا🌷❁✧═┄ 🇮🇷━⊰🍃کانال کمیل🍃⊱━🇮🇷 درایتا👇 👉https://eitaa.com/m_kanalekomeil گروه۱ واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df گروه۲واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM ╰━═🇮🇷━⊰🍃❤🍃⊱━🇮🇷═━╯