🌼❥✺﷽ ✺❥🌼 📕 داستان احترام به سادات 🎤 راوی: سید کمال سادات شکرابی ⏺ قسمت آخر ☑ دقیقا یادم هست که می گفت: دشمن داره کار می کنه تا مهم ترین مسائل تو نگاه مردم تغییر کنه، مردم بی تفاوت بشوند و .... آن زمان است که انقلاب از درون از بین می رود. 🎾 در همان سال های اول جنگ، شب ۲۳ ماه رمضان با هم به اخحیاء رفتیم. در راه، بسیاری از بچه های محل را دیدیم که مشغول فوتبال بودند. ❄ همه به آقا ابراهیم سلام کردند و احترام گذاشتند. وقتی اطراف او خلوت شد گفت: سید جان ببین سر جوان ها چه جوری گرم شده؟! 📐 آخه فوتبال در شب ۲۳ ماه رمضان؟! این ها سرمایه های اسلام و انقلابند. نباید شب قدر مشغول بازی باشند. باید بفهمند چیکار می کنند. ⭕ بعد با ناراحتی ادامه داد: سه چهار سال از انقلاب گذشته، اما هنوز نتوانستیم جوان ها را خوب توجیه کنیم. می ترسم روزی بیاید که از انقلاب فقط اسمش بماند. بعد هم گفت: خدا عاقبت ما رو ختم به خیر کند. 🔰 مدتی بعد مجروحیت ابراهیم خوب شد و می خواست به جبهه برگردد. نورانیت ابراهیم خیلی بیش تر شده بود. گفتم: آقا ابرام خدای نکرده اگه شهید بشی همه ما یتیم می شیم. ❇ لبخندی زد و گفت: این چه حرفیه؟ امیدت به خدا باشه. همه ما رفتنی هستیم. بعد گفت: شما فرزند حضرت زهرا (س) هستی پیش خدا آبرو داری 💠 خدا را به حق مادرتان قسم بده که انقلاب و امام را یاری کند. خود شما هم تا می توانی برای این انقلاب فعالیت کن. 🔶 اواخر همان سال خبر شهادت ابراهیم پخش شد. نه تنها من که تمام رفقا یتیم شدیم. سال بعد هم چراغ زورخانه خاموش شد. از حاج حسن شنیدم که می گفت: این جا بدون ابراهیم صفا نداره. ♻ ادامه دارد... 📚 سلام بر ابراهیم ۲ 🏴━⊰🍃کانال کمیل🍃⊱━🏴 درایتا👇 👉https://eitaa.com/m_kanalekomeil گروه۱ واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/DjHvq5l3T4y6g1c6x3w0df گروه۲واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/GeMQKfvBTPO4sltpB6OphM ╰━═🖤━⊰🍃🖤🍃⊱━🏴═━