🕊️شهید رضا چراغی 🕊💔 🥀 همسر شهید: گفتم: «آقا رضا به مرخصی نمی‌آئید؟ آرام پاسخ داد: «شما تقاضای مرخصی از بنده نکنید». پرسیدم:«چرا؟ مرخصی نمی‌دهند یا خودتان نمی‌خواهید بیائید». رضا در حالیکه می‌خندید گفت: «من دیگر برنمی‌گردم! موضوع این است که آدم یا مسئولیت نمی‌پذیرد یا وقتی پذیرفت باید تا آخرش بایستد،‌ از این به بعد چشم به راه من نباشید، فکر نمی‌کنم دیگر مرا ببینید…» دلم برایش تنگ شده بود این صحبتها اضطراب مرا بیشتر می کرد. با ناراحتی گفتم: «اگر مسأله ای نیست شما اگر دلتان تنگ شده و نمی‌توانید بیایید، من با پدرم آنجا به نزد شما می‌آیم تا شما را ببینم». در همین لحظه شک کردم، با خود گفتم، شاید او مجروح شده و نمی‌خواهد من اطلاع پیدا کنم ! اما بازهم باخنده گفت :«درد که نه، چیزی نیست، این پایم درد می‌کند، نمی‌دانم چه شده مثل اینکه در رفته است، خودش خوب می‌شود». دو هفته بعد رضا برای بار دوازدهم جراحتی برداشت، او گفته بود: «اگر خدا بخواهد در مرتبه دوازدهم مجروحیتم به نیت دوازده امام، شهید می‌شوم» و شهید شد”. 📥📚در ماهنامۀ مبلغان، میهمان ما باشید!👇 🌐https://eitaa.com/m_moballeghan