🔸 🔸قسمت هشتم 🔸 ناراحتی شدید پدر🔸 🔸وقتی حضرت ادم فهمید که هابیل نیست از قابیل پرسید فرزندم کجاست؟ قابیل گفت: «من چه می‌دانم، مگر مرا نگهبان او نموده بودی که سراغش را از من می‌گیری؟!» آدم (علیه‌السّلام) که از فراق‌ هابیل، سخت ناراحت بود، برخاست و سر به بیابان‌ها نهاد تا او را پیدا کند. هم‌چنان سرگردان می‌گشت اما چیزی نیافت. 🔸از آن پس آدم از فراق نوردیده و بهترین پسرش، شب و روز، گریه می‌کرد و این حالت تا چهل شبانه‌روز ادامه یافت که ناگهان قتل‌گاه‌ هابیل را پیدا کرد و طوفانی از غم در قلبش پدیدار شد و ناگهان ندایی خطاب به قابیل آمد که لعنت بر تو باد که برادرت را کشتی.... 🔸حضرت آدم بسیار غمگین به نظر می‌رسید، و آه و ناله‌اش از فراق پسر عزیزش بلند بود. شکایتش را به درگاه خدا برد. و از او خواست که یاریش کند و با الطاف مخصوص خویش، او را از‌ اندوه جانکاه نجات دهد.خداوند مهربان ناگهان به آدم (علیه‌السّلام) وحی کرد که..... ═══✿☟عضویت☟✿═══ @maaboodam ❤️عاشقی‌بامعبود👆