🍁 بحث روایتی سوره نصر🍁
✳️ تفسیر المیزان
⬅️ رسول خدا(ص) به عمويش
#عباس فرمود فعلا برو او را
#امان داديم، فردا صبح او را نزد من آر.
عباس مى گويد: صبح زود
#قبل از هر كس ديگر او را نزد رسول خدا (ص) بردم، همينكه او را ديد فرمود: واى بر تو اى اباسفيان آيا هنوز
#وقت آن نشده كه بفهمى جز الله
#معبودى نيست؟
عرضه داشت: پدر و مادرم فداى تو كه چقدر
#پابند_رحمى، و چقدر كريم و رحيم و حليمى، به خدا قسم اگر
#احتمال مى دادم كه با خداى تعالى خداى ديگرى باشد، بايد آن خدا در جنگ
#بدر و روز
#احد ياريم مى كرد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: واى بر تو اى اباسفيان آيا وقت آن نشده كه بفهمى من
#فرستاده خداى تعالى هستم ؟ عرضه داشت: پدر و مادرم فدايت شود، در اين مساله هنوز
#شكى در دلم است.
#عباس مى گويد: به او گفتم واى بر تو شهادت بده به حق قبل از اينكه گردنت را بزنند. ابوسفيان
#بناچار شهادت داد.
🍁🍁🍁🍁🍁
در اين هنگام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: اى عباس
#برگرد و او را در
#تنگه دره نگه دار، تا لشكر خدا از
#پيش روى او بگذرد، و او قدرت خداى تعالى را
#ببيند، من او را نزديك
#دماغه كوه،
#تنگترين نقطه دره نگه داشتم، لشكريان اسلام
#قبيله قبيله رد مى شدند و او مى پرسيد: اينها كيانند؟ و من پاسخ مى دادم، و مى گفتم مثلا اين قبيله
#اسلم است، اين
#جهينه است، اين فلان است، تا در آخر خود رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در كتيبه
#خضراء از
#مهاجرين و
#انصار عبور كرد، در حالى كه نفرات كتيبه آنچنان
#غرق آهن شده بودند كه جز
#حدقه چشم از ايشان پيدا نبود، ابوسفيان پرسيد اينها كيانند: اى اباالفضل؟
گفتم اين رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه با مهاجرين و انصار در
#حركت است. ابوسفيان گفت: اى اباالفضل
#سلطنت برادرزاده ات عظيم شده، گفتم واى بر تو سلطنت و پادشاهى نيست. بلكه
#نبوت است، گفت: بله حالا كه چنين است.