فُزتُ و ربّ الکعبه 🔟
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
اصبغ بن نباته این گونه واقعه را تعریف می كند:
چون گروه یمنی بر أميرالمؤمنين علیه السلام وارد شدند، با آن حضرت بیعت كردند. ابن ملجم هم بیعت كرد و بعد از بیعت ، حركت كرد كه برود. حضرت او را صدا زد و از او عهد و پیمان گرفت كه بیعت خود را نگسلد. و پذیرفت و سپس حركت كرد. مجدّدا حضرت برای سوّمین بار درخواست بیعت و استحكام آن را نمود. ابن ملجم كه از این واقعه متعجّب شده بود، گفت : ندیدم با دیگران این گونه عمل كنی حضرت فرمود: برو كه اسم مرا شنیدی ، از حضورم ناراحت شدی ؛ در حالی كه به خدا قسم من ماندن با تو و جهاد برای تو را دوست دارم و قلب من ، دوستدار توست و محقّقا من دوستداران تو را نیز دوست می دارم و با دشمنان تو دشمن می باشم . حضرت تبسّم كرد و فرمود: ای برادر مرادی ! اگر از چیزی سؤ ال كنم ، صادقانه جواب می دهی ؟ بلی ای امیرالمؤ منین ! حضرت فرمود: ایا تو دایه ای یهودی داشته ای كه هرگاه گریه می كردی ، تو را كتك می زد و به صورتت سیلی می نواخت و می گفت : ساكت شو زیرا تو از كسی كه ((ناقه صالح )) را پی كرد، شقی تر هستی و بزودی در بزرگی ، جنایت عظیمی را مرتكب خواهی شد كه خداوند به خاطر آن ، بر تو غضب كند و سرنوشت تو آتش جهنم باشد؟ گفت : این بوده و لیكن به خدا قسم ای امیرالمؤ منین تو در نزد من از هر كسی محبوبتری . حضرت امیرالمؤمنین (علیهالسّلام ) فرمود: به خدا سوگند نه دروغ گفتم و نه به من دروغ گفته شده است و به تحقیق ، حق گفتم و به راستی سخن راندم و تو قسم به خدا قاتل من خواهی بود و بزودی این را با این رنگین خواهی كرد - یعنی صورت و محاسنم را با شكافتن فرق سرم كه حضرت به آنها با دست خود اشاره كرد - و به تحقیق هنگام (كار خلاف ) نزدیك شده و زمان آن فرا رسیده است . ابن ملجم گفت : به خدا قسم ای امیرالمؤ منین تو نزد من از تمام آنچه خورشید بر آن طلوع كرده است ، محبوبتری . و لكن اگر این را (كه من قاتل تو خواهم بود) از من می شناسی ، مرا به مكان دوری بفرست كه جایگاه من از شما فاصله داشته باشد. حضرت اميرالمؤمنين(علیهالسّلام ) فرمود: تو همراه یارانت باش تا به شما اجازه بازگشت بدهم . سپس حضرت دستور داد در میان ((بنی تمیم )) فرود آیند و بعد از سه روز توقّف ، فرمان داد به یمن بازگردند. هنگامی كه قصد مراجعت داشتند، ابن ملجم سخت بیمار شد و دوستانش او را ترك گفته ، به یمن رفتند و چون خوب شد، نزد امیرالمؤ منین آمد و شبانه روز از حضرت جدا نمی شد. حضرت خواسته های او را بر آورده می ساخت و او را گرامی داشته ، به منزل خود دعوت می كرد و در همان حال می فرمود: تو قاتل و كشنده من هستی و این شعر را مكررا می خواند:
ارید حیاته و یرید قتلی
عذیرك من خلیلك من مراد
ابن ملجم می گفت : ای امیرالمؤ منین ! اگر می دانی من قاتل شما هستم ، مرا بكش . حضرت می فرمود: برای من جایز و حلال نیست كه مردی را قبل از این كه نسبت به من كاری انجام دهد، بكشم و یا (طبق نقل دیگر) می فرمود: هرگاه من تو را بكشم چه كسی من را خواهد كشت ؟
شیعیان و پیروان امیرالمؤمنین(علیهالسّلام ) از این واقعه مطّلع شدند.[۱]
_______________________________
[۱] مکاتیب الائمه، ج۱، ص۲۴۰
🔷🔸💠🔸🔷
کانال «دوره معارفـــــــ اسلام»
┄┄┅═✧❁🕌❁✧═┅┄┄
Join ➣
@maarefe_islam ☜