وارد کتابخانه شدم تا برخی کتابها را که ممکن بود در زندان اجازهی مطالعهی آنها را بدهند،جدا کنم.در آنجا فکری به ذهنم خطور کرد:چرا از انظار مخفی نشوم و در جای امنی خود را پنهان نسازم تا کتاب را تکمیل کنم؟بعد هم هر چه میشود،بشود.چند بار با قرآن کریم استخاره کردم،همهی آیات کریمه مشوّق مخفی شدن بود...به بستهبندی جزوهها پرداختم...همسرم را از تصمیم خود آگاه ساختم.خوشحال شد و گفت:کجا پنهان میشوی؟گفتم:نمیدانم.امّا میخواهم کتاب را تمام کنم.برای سلامتیام دعا کرد.با او خداحافظی کردم.با احتمال اینکه منزل تحت نظر است،از خانه خارج شدم،امّا کسی را ندیدم...
@salehinhoze
فصل دهم : فرش پوسیده
#کتاب_خون_دلی_کهلعل_شد
#کتاب
#کتابخوانی
#حوزه_364_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#ناحیه_حیدر_کرار_ع_شهر_پرند
#سپاه_سیدالشهداء_ع_استان_تهران