پیراهن را از روی سر و صورت برداشتم،دیدم در سلّولی نیمهتاریک با یک چراغ کمنورِ حفاظدار قرار دارم....
آن زندان به نام 《زندان کمیته》معروف بود و در همان سال یا سال قبل تأسیس شده بود، واز این جهت به این اسم نامیده شده بود که وابسته به یک کمیتهی سهجانبه مرکّب از ساواک،پلیس و ژاندارمری بود...
روزهای پیدرپی را در سلّول گذراندم.چنین روزهایی بسیار سخت و سنگین است و تا کسی گرفتارش نشده باشد،نمیتواند آن را درک کند. یک روزِ سلّول، برابر یکماه ماندن در بند عمومی است.دستکم میتوان گفت:هشت ماهی را که در سلّول این زندان گذراندم،برابر گذراندن هشت سال در بند عمومی بوده است. گفتنی است که شهید رجایی ۲۸ ماه را در یکی از سلّولهای این زندان وحشتناک گذرانده بود.
دِرازای سلّول ۲/۴۰ متر و پهنای آن ۱/۶۰ متر بود، و من در این سلّول کوچک گاهی خودم به تنهایی، و گاه با یکی دو سه زندانی دیگر به سر بردم. یعنی چهار نفر در مساحتی کمتر از چهار مترمربّع! کاش مشکل فقط در تنگی جا خلاصه میشد، که در آن صورت کار آسان بود؛ امّا ارعاب روحی و شکنجهی بدنی هم وجود داشت.
@salehinhoze
فصل سیزدهم : کُد رمز
#کتاب_خون_دلی_کهلعل_شد
#کتاب
#کتابخوانی
#حوزه_364_حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#ناحیه_حیدر_کرار_ع_شهر_پرند
#سپاه_سیدالشهداء_ع_استان_تهران