عمری که از فانی قدرو بها ندارد  باغی که کشت بی گل سیر و صفا ندارد  غبرت سراست دنیا ای مست خواب غفلت بیدار شو که مردن چون و چرا ندارد حالت که بزم ما رامی داد شور و حالی  رفت از جهان و دیگر کاری به ما ندارد  در وقت دادن جان می گفت با رفیقان  فکری کنید یاران دنیا وفا ندارد  قبل از سفر خدارا بار سفر ببندید ای راهیان غفلت ره انتها ندارد  عمری گذشت و فکری بهرجزا نکردی  بیچاره آنکه ترس از روز جزا ندارد  آن شور و حال حالت رفته است و حالتی نیست  جای ز تنگی جا آن بینوا  ندارد  از گیردار فردا نتوان گریخت زیرا  وقت حساب فرقی شاه و گدا ندارد  دیوان شو ز خلق شو آشنای خالق  که آنجا به غیر خالق کس آشنا ندارد 🌼درثواب انتشار سهیم باشید