ششم _ حمران بن اعین شیبانی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👤 برادر زراره است که از حواریین حضرت امام محمدباقر علیه السلام و امام جعفر صادق علیه السلام به شمار رفته و حضرت باقر علیه السلام به او فرموده که تو از شیعه مایی در دنیا و آخرت. و حضرت صادق علیه السلام بعد از موت او فرموده : ماتَ وَاللّهِ مُؤمِنا؛ به خدا قسم ! به حالت ایمان از دنیا رفت. و وقتی به حضرت صادق علیه السلام عرض کرد: ما شیعیان چه مقدار کم می باشیم ( لَوِ اجْتَمَعْنا عَلی شاهٍ ما اَفَنَیْناهاَ) فرمود: می خواهید من عجیبتر از این شما را خبر دهم ؟ گفتم : بلی ، فرمود: مهاجر و انصار رفتند و اشاره به دست خود فرمود مگر سه نفر، و مراد آن حضرت از این سه نفر: سلمان ، ابوذر، مقداد است، چنانچه در روایت باقری است : اِرتَدَّ النّاسُ اِلاّ ثَلاثَهٌ: سَلْمانُ وَ اَبُوذَرٍ وَ الْمِقدادُ، قال الرّاوی فَقُلْتُ: عَمّارُ! قالَ علیه السلام: کانَ حاصَ حَیْصَهً ثُمَّ رَجَعَ؛ ثُمَّ قال علیه السلام : ( إنْ اَرَدْتَ الَّذی لَمْ یَشُکَّ وَ لَمْ یَدْخُلْهُ شَیءٌ فَالْمِقْدادُ. ) و وارد شده که وقتی زراره در ایام جوانی که هنوز مو بر صورتش نروییده بود به حجاز رفت و در منی خیمه حضرت باقر علیه السلام را یافت به آن خیمه داخل شد، گفت چون داخل شدم دیدم جماعتی دور خیمه نشسته اند و صدر مجلس را خالی گذاشته اند و کسی در آنجا نیست و مردی هم در گوشه ای نشسته حجامت می کند، با خودم گفتم که باید حضرت باقر علیه السلام همین شخص باشد، به جانب آن جناب رفتم و سلام کردم و جواب فرمود، مقابل رویش نشست و حجّام هم پشت سرش بود، فرمود: از اولاد اعین می باشی ؟ گفتم : بلی ، من زراره پسر اعین می باشم ، فرمود: تو را به شباهت شناختم؛ پس فرمود: آیا حمران به حج آمده ؟ گفتم : هرگز، هرگاه او را ملاقات کنی سلام مرا به او برسان و بگو به چه جهت حکم بن عتیبه را از جانب من حدیث کردی که ( اِنَّ الاَوْصیاءَ مُحَدِّثُونَ ) حَکَم و اشباه او را به مثل این حدیث خبر مده ، زراره گفت حمد کردم خدا را و ثنا گفتم او را الخ . و در روایت دیگر است که حضرت صادق علیه السلام احوال حمران را از بکیر بن اعین پرسید، بکیر گفت که امسال حج نیامده با آنکه شوق شدیدی داشت که خدمت شما برسد و لکن سلام بر شما رسانیده ، حضرت فرمود: بر تو و بر او سلام باد! حمران مؤمن است از اهل جنت که مرتاب نخواهد شد هرگز نه به خدا نه به خدا، خبر مده او را. و روایت شده که اسمش در کتاب اصحاب یمین است . و روایت شده که موالی حضرت صادق علیه السلام نزد آن حضرت مناظره می نمودند و حمران ساکت بود حضرت فرمود به او که ای حمران ! چرا تو ساکتی؟ تکلم نمی کنی! گفت : ای آقای من ! من قسم خورده ام که تلکم نکنم در مجلسی که شما در آنجا باشید، فرمود: من اذن دادم تو را در کلام ، تکلم کن. و یونس بن یعقوب گفته که حمران علم کلام را نیکو می دانست. و حضرت صادق علیه السلام آن مرد شامی را که به جهت مناظره آمده بود حواله داد به حمران‌. آن مرد شامی گفت : من به جهت مناظره با تو آمده ام نه حمران ، فرمود: اگر غلبه کردی به حمران بر من غلبه کرده ای؛ پس آن مرد سؤال کرد و حمران جواب داد چندانکه آن مرد خسته و ملول شد، حضرت به وی فرمود: ای شامی ! حمران را چگونه دیدی ؟ گفت : حاذق است، از هرچه سؤ ال کردم از او، مرا جواب داد. و بالجمله؛ روایات در مدح او بسیار است.