. 🔸روضه های شب جمعه 🔹 شماره ۳۰ در ورود اهل بیت(ع) شام ... تا به چهار فرسخى از دمشق رسيدند. بر در شهر، سه روز ايشان را باز گرفتند تا شهر بيارايند و هر حلى و زيورى و زينتى كه در آن بود، به آيين‏ ها بستند به صفتى كه كسى چنان نديده بود. قريب پانصد هزار مرد و زن با دف ‏ها و اميران ايشان با طبل ‏ها، كوس ‏ها، بوق ‏ها و دهل‏ ها بيرون آمدند و چند هزار مردان و جوانان و زنان، رقص ‏كنان با دف و چنگ و رباب زنان استقبال كردند. جمله اهل ولايت، دست‏و پاى خضاب كرده و سرمه در چشم كشيده و لباس‏ها پوشيده، در روز چهارشنبه، شانزدهم ربيع الاوّل به شهر رفتند. از كثرت خلق گويى كه رستخيز بود. چون آفتاب برآمد، ملاعين سرها را به شهر درآوردند. از كثرت خلق به وقت زوال به در خانه يزيد لعين رسيدند. يزيد لعنه ‏اللَّه تخت مرصع نهاده و خانه و ايوان آراسته بود و كرسى ‏هاى زرين و سيمين راست و چپ نهاده بود.حجاب بيرون آمدند و اكابر بر ملاعين كه با سرها بودند به پيش يزيد بردند. او احوال بپرسيد. ملاعين گفتند: «به دولت امير دمار از خاندان ابوتراب برآورديم.» و حال‏ها باز گفتند و سرهاى اولاد رسول را آن‏جا بداشتند و در اين شصت‏ و شش روز كه ايشان در دست كافران بودند، هيچ بشرى بر ايشان سلام كردن نتوانست. در آن ميان، پيرى شامى بيامد و روى به امام زين العابدين كرد و گفت: «شكر خدا كه شما را بكشت.» امام گفت: «يا شيخ! قرآن خوانده‏ اى؟!» گفت: «بله!» گفت: «آيه «قُلْ لا أسألُكُم عَليهِ أجْراً إلَّاالمَودَّةَ في القُربى‏» (شورى؛ ۲۳)، را خوانده ‏اى؟» گفت: «بله!» گفت: «قربى مائيم، «وآتِ ذا القُرْبى‏» مائيم.» پس گفت: « «إنَّما يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذهبَ عَنكمُ الرِّجسَ أهلَ البَيتِ و يُطهِّركُم تَطهِيراً» در شأن‏ ما نازل شد.» پير خجل شد و دست برداشت و گفت: «اللَّهمّ! إنِّي أبرأ إليك من أعداء آل محمّد، و من قتل أهل بيت محمّد؛ خدايا! به درستى كه من بی‏زارى مى ‏جويم به سوى تو از دشمنان آل محمّد و كسى كه كشت اهل بيت محمّد را و گفت: تا امروز قرآن مى ‏خواندم و ندانستم.» 📚منبع: موسوعة الامام الحسين(عليه‏السلام)، ج‏۱۱، ص ۲ به نقل از: عماد الدين طبرى، كامل بهائى، ص۲۹۲ .