. سفره را جمع نکن آمده ام پشت دَرَم سفره را جمع نکن آمده ام پشت دَرَم من همان بی سرو سامان شده ی خون جگرم با تو مأنوس شدم خوب رفیقی هستی چقدر حرف زدم با تو ز شب تا سحرم دست مردم پُر دست من اما خالی ست کاسه ام را به کجا غیر همین در ببرم بعد از این دست تو باشد دل و چشمم یا رب نکند باز بیوفتد به گناهان نظرم شب آخر نکند قهر کنی می میرم وای اگر دست نوازش نکشی روی سرم علی آمد برکت داد به این بندگی ام علی آمد اثری داد به اشک بصَرم هیچ کس مثل علی پشت من زار نماند جز علی نیست کسی پشت و پناهم،سپرم مزد این سی شبه یک کرببلایم ببری چند وقتی است که من منتظر این سفرم رمضان رفت ولی فکر محرم هستم می خورد باز به این روضه ی رضوان گذرم بیش ازهمه مادر پی اولادش هست لطف زهرا نرسد سود ندارد ضررم شب جانسوز وداع است بخوانم ز وداع تشنه ای رفت به خیمه وسط اهل حرم خواهری ناله ی ای وای برادر دارد دختری ناله ی ای وای خدایا پدرم .