#حضرت_ام_البنین
روضه هایی عجیب می خواند
از شب و روز کربلای حسین
با خجالت به زینبش می گفت:
پسرانم همه فدای حسین
*
از خدا خواست که قد من را
ای خدا بیشتر هلالش کن
دست بر دامن سکینه گرفت
پسرم را بیا حلالش کن
*
زیر این آفتاب چون آتش
بدنش ذره ذره آب شده
تشنه لب مانده آن قدر این جا
صورتش سوخته، کباب شده
*
بعد آن مشک پاره? پسرش
شرم دارد از این چرا زنده است
هر کجا شیر خواره می بیند
از نگاه رباب شرمنده است
*
در کنار چهار صورت قبر
آن قدر گریه کرده بی حال است
ظهر امروز باز غش کرده
روضه خوان شهید گودال است:
*
گفت زینب میان مردم شام
فکر رأس برادرت بودی؟
راستی این دفعه جواب بده
راضی از دست نوکرت بودی؟
*
گفته بودم که روز عاشورا
همه دم پیش خواهرش باشد
قبل از آن که کسی شهید شود
پیش مرگ برادرش باشد
*
سر عباس را به نی دیدی
لب او خشک بود یا تر بود؟
خواب دیدم که آب ها را ریخت
نگران لب برادر بود
*
دست او جای دست مادر تو
من شنیدم که زود پرپر شد
سر عباس را به نی بستند
بس که افتاد مثل اصغر شد
#مهدی_نظری✍
#حضرت_ام_البنین