. آن بعید ناپدید از دید من کی می‌رسد شادی خاموشِ در تبعید من کی می رسد این شب نامهربان پایان نمی یابد چرا؟ صبح نزدیک است پس خورشید من کی می رسد؟ ارزشی دیگر ندارم در دل تنگ صدف آخر آن صیاد مروارید من کی می رسد؟ نوری از جنس‌ یقین در این شب تاریک نیست روز پایان غم و تردید من کی می رسد؟ در نگاهم لانه دارد وحشتی بی انتها روشنای چشم ناامّید من کی می رسد سالها اسم تو را روزه گرفتم ماه من آخر ای آرام جانم عید من کی می رسد؟ ✍ .