. خواستم سیر ببینم بدنت،حیف نشد خواستم تیر درآرم ز تنت،حیف نشد خواستم بوسه زنم روی همان زخمی که زخم زد نیزه به روی دهنت،حیف نشد خواستم تا نشود لحظه ی غارت،غارت ز تن زخمی تو پیرهنت،حیف نشد کاش میشد که به همراه برادر زاده پیکرت را بنمایم کفنت، حیف نشد کاش میشد که نبینم غم بی پایانت پاره میشد جگرم چون حسنت،حیف نشد کاش میشد که نبینم اثر سیلی را بر رخ دختر فریاد زنت،حیف نشد دیده ام کاش نمی دید،تو را در گودال درهمان لحظه غارت شدنت،حیف نشد اسلام مولایی .