. . ای معـلم! شمــع بـزم‌آرای جــان روشـنی‌بخش زمیـــن و آسمــــان بـا مصــائب سـاختـی و سـوختی تـا کـه مــا را، واژه‌ای آمــوختی مکتب عشاق، از تأسیس توست عاشقی سرمایهٔ تدریس توست تـا که ما را درس عشق آمـوختی چشـم ما را بر بـــدی‌هــا دوختی ای معــلم! ای بــزرگ اســتاد مهر ای فــروزان‌تــر ز خورشــید سپهر ای چـــراغ معـــرفـت‌آمـــوز مــا روشــنایی‌بخـشِ شـام و روز مــا مـا گل بـــاغ و گلســتان تـوییــم جمله شـاگـــرد دبســتان تـوییــم عطر دانش از شمیم روی توست صورت گل سیرت نیکوی توست چشــم ما هــر روز از روی شمـــا می‌شود روشن به الطــاف خــدا در گـلـســــتـان ادب، آلالــــــه‌ای نـور علمی، معــرفت را هــالــه‌ای چون اساس قصر علم و دانشی بــرج دانـش را تــو در افــزایشی در سپهــر معـــرفت، آمـــوزگـــار ذره‌ای را مـی‌کنـی خــورشــیدوار گر که اکنـون تـابشـی از ما بود از فـــروغ روی تــو یک‌جــــا بــود ما همه‌ جسمیم و روح ما تویی بی تو ما غرقیم و نوح ما تــویی تـوسن اندیشه زیــر پــای توست برترین شعــر زمـــان آوای توست ای معــلم! مـا بــدهکـــار تـوییــم تـا ابــد، مـدیـون ایثـــار تـوییــم ای معــلم! خــانــه‌ات آبـــاد بـــاد نــام تـو همواره ما را یـــاد بــــاد (ســــــاقی) میخـانهٔ عـرفـان تویی آن‌که سازد مست جاویدان تویی (ساقی) .