. شعر برگزیده نهمین محفل شعر علیهاالسلام السلام علیک یا خدیجه امّ المؤمنین باز طبع شاعرت دنبال کسب آبروست واژه واژه از شکوه تو سرودن آرزوست بیت بیت شعر تو دنیایی از خُلق نکوست اولین شرط نوشتن از مقام تو وضوست بر گُل چادر نماز تو توسّل می کنم شوره زار  ِذوق را باغی پر از گُل می کنم تو همانی که خدا داده سلامت روز وشب مصطفی هم با محبت برده نامت روز وشب حضرت روح الامین بوده غلامت روز وشب نیست کار ما نوشتن از مقامت روز وشب هر قلم عمری به شرح شأن تو پرداخته باز قَدرت را به قدر نقطه ای نشناخته از ازل محبوب عندالله بودی با رسول روزها خورشید و شبها ماه بودی با رسول هم چراغ مردم گمراه بودی با رسول هم تو از راه خدا آگاه بودی با رسول بر جهان با آفتاب کوثرت تابیده ای با سه آیه، روح قرآن را به ما بخشیده ای رتبه ات کفو پیمبر شد سعادت داشتی خاک پایت عرش داور شد جلالت داشتی فضل تو بر خلق، زیور شد سخاوت داشتی دامنت معصوم پرور شد لیاقت داشتی یازده دُرّ امامت را تو دریا بوده ای فخرت این بس، مادر امّ ابیها بوده ای ثروتت دیندارمان کرده مسلمان توئیم ما بیابانیم؛ زیر دِین  ِ باران توئیم سفره دار عالمی، مدیون احسان توئیم ریزه خوار سفره ی جود کریمان توئیم تو نگاهی می کنی و روزی ما می رسد نان مان از دسته ی دستاس زهرا می رسد تو به دین احمدی همواره عزت داده ای بر همه با عزم خود درس شهامت داده ای قبل بعثت با پیمبر دست بیعت داده ای بعد پیمانت به او قول برائت داده ای بوده از قبل ِغدیر خم امام تو علی سیره ات شد لعنت ِ بر دومی و اولی تا تو بودی جز صفا در قلب پیغمبر نبود در تجارت صاحب قلبش شدی، کردی چه سود شد دعاگویت همیشه در رکوع و در سجود می نویسم کوری چشم حمیرای حسود: صاحب عنوان امّ المؤمنینی مادرم من فقط با لعن؛ نام عایشه را می برم آن زنیکه غرق ظلمت در کنار نور بود افترا بر ماریه زد، نزد حق منفور بود داشت بر زهرا حسادت چون اجاقش کور بود بی حیا از داغ زهرا و علی مسرور بود مولوی ها را چنین زن با چه منطق مادر است؟ مادر بی شرم آن ها قاتل پیغمبر است مادری کرده مگر؟اصلا کسی را زاده است؟ در کتاب اهل بدعت از قلم افتاده است؟ در جمل جای نبی، حیدر طلاقش داده است پنج نوبت ذکر شیعه بر سر سجاده است: لعنت حق بر کسی که دخترش شد عایشه لعنت حق بر کسی که مادرش شد عایشه کوه صبر مصطفی، قامت خمیده می روی همنشین درد، ای سختی کشیده می روی با نگاهی سمت در با اشک دیده می روی حال که جان نبی بر لب رسیده می روی؟ ای که پیغمبر ندید از تو کمی و کاستی هستی ات را دادی و کهنه عبایی خواستی؟ از عبا گفتم بیا همراه ما در پشت در آیه ای از کوثرت مانده جدا در پشت در ناله ای برخاسته« مهدی بیا» در پشت در چاره ی حیدر شده تنها عبا در پشت در کربلا هم در عبا شبه پیمبر جمع شد اکبر پاشیده از هم اصغر اصغر جمع شد گفت زینب جان ببین پیغمبرم درهم شده پیرگشتم، بی عصایم قامت من خم شده قاتلم یک خنجر کندی که نه، این غم شده یاری ام کن قسمتی از پیکر او کم شده تا نیاید منتقم قلبم نمی گیرد قرار مثل مادر می کشم پایین پایش انتظار ✍علی مهدوی نسب(عبدالمحسن) .👇 https://eitaa.com/madahanpirbakran