. از بغضِ قوم حیله گر میسوخت ای وای زن بی وفا بود و جگرمیسوخت ای وای خورشید زهرا روشنایش رفت یا رب مهتاب سوسو زد،قمر میسوخت ای وای در خاک غربت بود و فرزندش مدینه آقا ز هجران پسر میسوخت ای وای زهری که نوشید از رمق افتاد ، آن دم سر تا به پایش از شرر می سوخت ای وای بی حرمتی کردند پشت درب حجره قلبش به یاد یک نفر می سوخت ای وای چون او جوان بود و همی بی کس به غربت با یاد مادر پشت در می سوخت ای وای یک جمله می گویم ز غوغای مدینه در پشت در ، مادر ، پسر می سوخت ای وای یاد از سه ساله می کنم پایان شعرم از زجرِ زجرِ بد گهر ، می سوخت ای وای ✍ .