●●●●●●●●●●● ﷽ (س) قافله رفته بود و من بيهوش روي شن زارهاي تفتيده ماه با هر ستاره اي مي گفت: بي صدا باش! تازه خوابيده قافله رفته بود و در خوابم عطر شهر مدينه پيچيده خواب ديدم پدر ز باغ فدك سيب سرخي براي من چيده قافله رفته بود و من بي جان پشت يك بوته خار خشكيده بر وجودم سياهي صحرا بذر ترس و هراس پاشيده قافله رفته بود و من تنها مضطرب، ناتوان ز فريادي ماه گفت اي رقيه چيزي نيست خواب بودي ز ناقه افتادي قافله رفته بود و دلتنگي قلب من را دوباره رنجانده باد در گوش ماه ديدم گفت: طفلكي باز هم كه جامانده قافله رفته بود و تاول ها مانعي در دويدنم بودند خستگي،تشنگي،تب بالا سد راه رسيدنم بودند قافله رفته بود و مي ديدم مي رسد يك غريبه از آن دور ديدمش-سايه اي هلالي شكل- چهره اش محو هاله ای از نور ازنفس هاي تند و بي وقفه وحشت و اضطراب حاكي بود ديدم او را زني كه تنها بود چادرش مثل عمه خاكي بود بغض راه گلوي من را بست گفتمش من يتيم و تنهايم بغض زن زودتر شكست و گفت: دخترم ، مادر تو زهرايم ز بس که طعنه از هرکس شنیدم که از این زندگی کردن بریدم لباسم پاره بود و بین کوچه ز دختر ها خجالت میکشیدم من غرورم جریحه دار شده شاکی از دست ساربان هستم کعب نی ها مدام میگویند دست و پا گیر کاروان هستم دختر حرمله چه مغرور است به من از بام دست تکان میداد او خبر دار شده یتیم شده ام پدرش را به من نشان میداد ✍ قاسمی 🎧 استاد حاج پیرزاده🎤 👇👇👇