... آواره شد زینب. پناهی نداره٣ رو شونه‌ی نیزه. سرش رو میذاره٣ توی میدون افتاده علمدارش میون خون غلطیده کس و کارش امون ای دل امون ای دل دیگه محرم نداره. ناموس خدا٢ مونده تنها وسطِ. یه مشت بی حیا٢ می‌سوزه هر خیمه. تو آتیش نفرت٣ دستاش و می‌بندن. امون از اسارت٣ میگه با اشک و ناله علمدارم دارم بی تو از بین حرم میرم امون ای دل امون ای دل معجرش سوخته توی. آتیش خیام٢ روی ناقه می‌شینه. چه بی احترام٢ می‌بینه رو نیزه. سر بچه‌هاش و٣ رو نیزه غرق خون. می‌بینه داداش و٣ چقد امروز این خانم اذیت شد چقدر با کعبِ نیزه جسارت شد امون ای دل امون ای دل سر تا پاش گشته کبود. شده نیمه جون٢ داره می‌سوزه براش. دل آسمون٢