هدایت شده از مادرانه
بوی عطر غذا در خانه پیچیده منتظر است هوا کمی دیگر تاریک شود تا چراغ ها را روشن کند😉 سماورش مانند همیشه دست به کمر روی طاقچه کنار اطاقست و آبنبات های رنگی را در کیسه‌ی پارچه ای در کنار آن قایم کرده😜 صدای زوزه‌ی باد از لابلای پرده های گلدوزی شده به خانه سرک می کشد؛ خانه در سکوت است و تنها صدای رادیو و عصای مادر بزرگ است که این سکوت را می شکند.😏 مادر بزرگ با لباس های گلدار بلند و چارقد سرخابی گلدانهای روی پله را آب می دهد؛ بوی نم خاک و گلهای شب بو فضا را پر کرده است. پدربزرگ با دوچرخه‌ و کلاه لبه دار قدیمی‌اش از راه می‌رسد؛ صدای کلیدی که به‌ در می‌اندازد آشناست؛😂 در دستش پاکت میوه و نان سنگک که روی دسته دوچرخه اش خوابانده😊😊 @MADARANE_1 ایتا t.me/madaran_2 تلگرام