عمو سعید من یک ورزشکار قوی و مهربان است. من او را خیلی دوست دارم. یک روز به او گفتم تو بهترین عموی دنیا هستی. عمو سعید کمی فکر کرد و گفت :نه عزیزم، من بهترین عموی دنیا نیستم ولی بهترین عموی دنیا را می شناسم. گفتم خوب او کیست؟ عمو سعید گفت بهترین عموی دنیا حضرت عباس علیه السلام است. گفتم چرا او بهترین عموی دنیاست؟ عمو سعید گفت: خوب قضیه اش مفصل است. گفتم مفصل باشد خواهش می کنم برایم تعریف کنید. عمو سعید گفت: در کربلا، کاروان امام حسین به وسیله دشمنان محاصره شده بود. آن ها نمی گذاشتند که امام و یارانش از آب رودخانه ی فرات استفاده کنند. نبود آب، خیلی زود همه ی اهل حرم را تشنه کرد. بیشتر از همه، بچه ها تشنه شده بودند. اما بچه های امام حسین می دانستند که عموی شجاعشان می تواند از میان محاصره کنندگان عبور کند و برایشان آب بیاورد. چون عموی آنها یک فرمانده ی بسیار قدرتمند بود که هیچ کس جرأت و توانایی مبارزه با او را نداشت. وقتی تشنگی شدید شد، حضرت عباس به همراه بیست نفر از دوستانش،به سمت گوشه ای از رودخانه ی فرات حمله کرد. او با شجاعت و مهارت زیادی مشغول جنگیدن با دشمنان شد و حواسشان را پرت کرد تا دوستانش بتوانند مشکها را پر از آب کنند. مشکها که پر شد همگی توانستند مقابل دشمنان بایستند و آب را برای اهل حرم بیاورند. بچه هایی که جلوی خیمه ها ایستاده بودند دیدند عمو در حالیکه مشک آب روی دوشش گرفته ،به سمت آنها می آید. بچه ها از پیروزی عمو خوشحال شدند. من از حرفهای عمو سعید خوشم آمد و ذوق کردم اما عمو سعید با ناراحتی گفت: ولی روز عاشورا اتفاق دیگری افتاد و بهترین عموی دنیا را، قهرمان تمام بچه ها کرد، قهرمانِ ادب، شجاعت و پهلوانی. آن روز این عموی مهربان دیگر نتوانست با آوردن آب، بچه ها را خوشحال کند. ولی با قدرت و شجاعت خود، درس ادب و فداکاری را به تمام مردم آزادهٔ دنیا داد. عمو سعید، آخر قصه را در حالی برایم تعریف کرد که اشک می ریخت. من هم آن روز برای بهترین عموی دنیا گریه کردم.🏴💔 🌴🌴 https://eitaa.com/madaranee96