➖وسایلی را هم که پهن کرده بود جمع نکردیم چون می‌دونم داداشش هم عاشق سنگ بازی و جنگل هست گفتم وقتی بیاد حتما میشینه پای این بازیها.هم اینکه خودش هم مجدد میاد سراغ بازیها. ➖موقع اذان داشت توی اتاق ماشین بازی میکرد، من وضو گرفتم رفتم به زور🤦‍♀ یه جایی تو سالن باز کردم تا نماز بخونم😉، همین که نیت کردم اومد شروع کرد: مامان مامان گفتن و گریه کردن و لگد زدن به من، کل چهار رکعت را می‌گفت مامان و گریه میکرد 😔 نمازم که تمام شد گفتم: جانم داشتم نماز میخوندم نمی تونستم جواب بدم و تو ذهنم بود که از صبح تا حالا این همه بازی کرده این هم آخرش 😖 گفت: چرا بدون من نماز خوندی؟؟ چرا منو صدا نزدی ؟؟ گفتم: میخواستی با من نماز بخونی؟ گفت: آره گفتم: خوب الان نماز دوم را با هم میخونیم با جیغ و گریه نه میخواستم از اولش باشه گفتم: خوب از اول میخونیم گفت نه تو یکی خوندی گفتم اشکالی نداره دوباره از اول میخونم و باز 😩😩😩 دیدم دارم راه را خیلی اشتباه می‌رم😉 اصلا دنبال توجیه و راه حل نیست و گریه اش هم داره بیشتر میشه، پس راه درست درک احساس هست. ✅ نشر فقط با نام و لینک کانال مادرانه های مشترک👈 @madaranehayemoshtarak