روایت
نگاه من به پویش فلسطین از پشت لنز دوربینم بود.
فقط میدانم و میدیدم که..
این فلسطین بود که بچه شیر خوارت را برای چند ساعت بگذاری و بروی..
این فلسطین بود که علاوه بر شنیدن خبر فوت پدر بزرگت، بتوانی در پویش حضور پیدا کنی...
این فلسطین بود که هر طور شده مهمان رو در بایستی دار را تنها در خانه بگذاری و بروی
این فلسطین بود که بگذاری دختر کلاس اولی
غیبت بخورد..
این فلسطین بود که آقای معاون با موتورش دقایقی ایستاد و کودک های کفن پوش غزه را نظاره کرد و رفت اما دوباره با مدیر مدرسه برگشت..
این فلسطین بود که پسرهای پر شرو شور ابتدایی را آرام کرد تا دقایقی کنار هم زیر آفتاب بنشینندو رنگ بر مسجد الاقصی بزنند و از هم سوال بپرسند..
این فلسطین بود که از انتهای خیابان معلمی را برگرداند.
این فلسطین بود که پسر بچه ابتدایی دست بر کودک های کفن پوش آغشته به خون میزد و بر صورتش میکشید...
این فلسطین بود که مادری با کالسکه بین شلوغی جمعیت ایستاد و شبهه میخواند.
این فلسطین بود که دختران دبیرستانی و دانشجو جذب دلنوشته و برش هایی از کتاب تاوان عاشقی شدند.
این فلسطین بود که دختران و پسران ابتدایی را مقابل تصویر میکی موس نگه داشت و برای هم از والت دیزنی منفور میگفتند..
ودر پایان وقتی میشنوی که درست همان روز سالروز شهادت شهیدی بوده که پویش در کوچه خانه مادری اش برگزار شد،قلبت در سینه میتپد و به ناگاه بلند میشوی و به آقا امام زمان سلام میدهی..
واقعا حضور شهید برایمان قابل لمس بود.مخصوصا با عکسهایی که بر دیوارهای خیابان بود حس میکردیم نظاره گر هستند.
چه اتفاق جالبی رقم خورد ،تاریخ برگزاری پویش گشت وگشت تا خود سالروز شهادت شهید..
شهیدی که سال گذشته مادرش مهمان مادرانه محله مان بود.
*شهید حسین هریری*
راوی زینب هماورد
#پویش_ماه_فلسطین
#کتاب_ماه_تاوان_عاشقی
#مادرانه_مشهد
#محله_رازی_قاسم_آباد
#طوفان_الاقصی
#مدارمادرانانقلابی *"مادرانه"*
* [وبگاه](
www.madaremadari.ir) | [بله](
ble.ir/madaremadary) | [ایتا](
eitaa.ir/madaremadary) *