مدار مادران انقلابی "مادرانه"
صدای اذان صبح بلند می‌شود. بیدار می‌شوم. حلقه‌ام را درمی‌آورم و آماده می‌شوم که وضو بگیرم. نماز را که می‌خوانم طبق روال هر روزِ این روزهایم مفاتیح را باز و به امید پیروزی حزب الله دعای جوشن صغیر را زمزمه می‌کنم. هر خطی را که می‌خوانم با تمام وجودم دعا می‌کنم: "خدایا کمک کن امروز حزب الله قدم هر چند کوچکی به پیروزی نزدیکتر شه." دعایم رو به اتمام است. چند روزی است به این جمله‌ی حضرت آقا زیاد فکر می‌کنم: "بر همه‌ی مسلمانان فرض است که با امکانات خود در کنار مردم لبنان و حزب الله سرافراز بایستند." من به جز دعا و تبیین چکار می‌توانم بکنم؟ پویش جمع‌آوری طلای دوستان هم که دیشب در گروه ارسال شده در ذهنم پر رنگ می‌شود. چشمم به حلقه‌ی عقدم می‌افتد. حلقه‌ای که اولین هدیه همسرم بود. چندین بار در طول این ۱۵-۱۶ سال زندگی مشترک، خواستم برای خرج و مخارج زندگی بفروشمش. هرچند کوچک بود ولی خب گره‌ای باز می‌کرد. همسرم همیشه با فروش آن کاملا مخالفت می‌کرد و می‌گفت نه! این تنها یادگاری است که حتما باید تا آخر نگهش دارید. آخرین باری که خواستم بفروشم همین چند روز قبل بود برای هزینه‌ی مدرسه گل پسر. که باز همسرم مخالفت کرد. حلقه را از جلوی آیینه برداشتم و کنار همسر نشستم. گفتم: "من امروز می‌خوام از چیزی که خیلی دوستش دارم بگذرم." به شوخی گفت حتما از من! گفتم: "نه شما که تاج سرید، چیز دیگه‌ای هست." می‌خوام حلقه‌م رو برای حزب الله و جبهه‌ی مقاومت هدیه کنم. خنده‌ای کرد و گفت: "قبول باشه." نه تنها مخالفت نکرد، بلکه گفت: "دعا کن حزب الله پیروز شه، بهترش رو برات می‌خرم." حلقه‌ی نقره‌ی خودش رو هم از دستش درآورد گذاشت کنار حلقه‌ی خوشبخت من و گفتند اینم ببر که تنها نباشه. گفتم متاسفم حلقه‌ی نقره‌ی شما خریدار نداره، تنها خریدارش منم. یاد خاطرات قدیمش افتاد و چند تا شوخی هم بارم کرد و گفت شما سر من کلاه گذاشتید به بهانه حرام بودن طلا برای مردها، حلقه‌ی طلا نخرید و با یک حلقه‌ی نقره سر و ته قضیه رو هم آوردید وگرنه الان حلقه‌ی منم خریدار داشت. به نظرم این حلقه از همان اول برای این ساخته شده بود که در این راه خرج شود. کاش خودم و بچه‌ها و همسرم هم در راهی خرج شویم که خدا به خاطرش ما را آفریده. "مادرانه" www.madaremadari.ir ble.ir/madaremadary eitaa.ir/madaremadary