🔸یکی از شاگردان مرحوم شیخ مرتضی انصاری چنین می گوید: در زمانی که در نجف در محضر شیخ به تحصیل علوم اسلامی اشتغال داشتم یک شب شیطان را در خواب دیدم که بندها و طنابهای متعدّدی در دست داشت. از شیطان پرسیدم: این بندها برای چیست؟ 🔸پاسخ داد: اینها را به گردن مردم می افکنم و انها را به سوی خویش می کشانم و به دام می اندازم. روز گذشته یکی از این طنابهای محکم را به گردن شیخ مرتضی انصاری انداختم و او را از اتاقش تا اواسط کوچه ای که منزل شیخ در انجا قرار دارد کشیدم ولی افسوس که علیرغم تلاشهای زیادم شیخ از قید رها شد و رفت. 🔸وقتی از خواب بیدار شدم در تعبیر ان به فکر فرو رفتم. پیش خود گفتم: خوب است تعبیر این رویا را از خود شیخ بپرسم. از این رو به حضور معظم له مشرّف شده و ماجرای خواب خود را تعریف کردم. 🔸شیخ فرمود: ان ملعون (شیطان) دیروز می خواست مرا فریب دهد ولی به لطف پروردگار از دامش گریختم. 🔸از این قرار بود که دیروز من پولی نداشتم و اتّفاقاً چیزی در منزل لازم شد که باید ان را تهیّه می کردم. با خود گفتم: یک ریال از مال امام زمان (عج) در نزدم موجود است و هنوز وقت مصرفش فرا نرسیده است. انرا به عنوان قرض برمی دارم و انشاءاللّه بعداً ادا می کنم. یک ریال را برداشتم و از منزل خارج شدم. همین که خواستم جنس مورد احتیاج را خریداری کنم با خود گفتم: از کجا معلوم که من بتوانم این قرض را بعداً ادا کنم؟ 🔸در همین اندیشه و تردید بودم که ناگهان تصمیم قطعی گرفته و از خرید ان جنس صرف نظر نمودم و به منزل بازگشتم و ان یک ریال را سرجای خود گذاشتم https://eitaa.com/madavie