مردی به دهی سفر کرد ..
زنی که مجذوب سخنان او شده بود از مرد خواست تا مهمان وی باشد..
شخص پذیرفت و مهیای رفتن به خانهی زن شد..
کدخدای دهکده هراسان خود را به آن شخص رسانید و گفت : این زن ، هرزه است به خانهی او نروید !
مرد به کدخدا گفت : یکی از دستانت را به من بده ..!!
کدخدا تعجب کرد و یکی از دستانش را در دستان بودا گذاشت ..
آنگاه مرد گفت : حالا کف بزن !!!
کدخدا بیشتر تعجب کرد و گفت:
هیچ کس نمیتواند با یک دست کف بزند ؟!!
مرد لبخندی زد و پاسخ داد : هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد،
مگر این که مردان دهکده نیز هرزه باشند..
💕💕💕