گفتم: دارم‌ از استرس‌ می‌میرم، گفت‌: یہ ‌ذڪر بهت‌ میگم‌ هر بار گیر ڪردے ‌بگو، من ‌خیلی ‌قبولش ‌دارم: گره‌ے ‌ڪار ِ‌منم‌ همین ‌باز ڪرد (آخہ ‌خودشم‌ بہ‌ سختـی ‌اجازه‌ے ‌خروج ‌گرفت) گفتم: باشہ ‌داداش ‌بگو، گفت: تسبیح ‌دارے؟ گفتم: آره، گفت: بگو "الهی ‌بالرقیہ ‌سلام ‌الله ‌علیها" حتمـا ‌سہ‌ سـالہ‌‌ے‌ ارباب ‌نظر می‌ڪنہ، منتظرتم و قطع‌ ڪردم‌ چشممو بستم‌‌ شروع‌ ڪردم: الهی ‌بالرقیہ ‌سلام‌الله‌علیها الهی ‌بالرقیہ‌ سلام‌الله‌علیها ۱۰تا‌ نگفتم ‌ڪہ ‌‌یهو گفتن: این ‌پنج ‌نفـر آخرین ‌لیستہ، بقیہ‌اش ‌فـردا، توجہ‌ نڪردم‌ همینجور ‌ذڪر می‌گفتم ڪہ ‌یهو اسمم ‌رو خوندن، بغضم ‌ترڪید با گریہ ‌رفتم‌ سمت ‌خونہ حاضر‌شم، وقتی حسین رو دیدم ‌گفتم: درست‌شد، اشڪ ‌تو چشمش ‌حلقہ ‌زد‌ و گفت: "الهی ‌بالرقیہ‌ سلام‌ الله ‌علیها" 🌹شهید حسین‌ معزغلامـی 💕💕💕