آمد بهار اما بهار من نیامد دنیای بی مهدی به کار من نیامد در عصر غیبت باطنا فرقی ندارند اسفند و فروردین من فرقی ندارند چشمان بر در پلک شبنم خیز دارد اردیبهشتم جلوه ی پاییز دارد چشمان بر در با نگاهش جان بگیرد از غصه حق دارد اگر باران بگیرد در سینه حسرت روزگارم دارد امروز چشمان بارانی من می بارد امروز این برف سنگینی که بر مویم نشسته ست بر آرزوی کودکی ام راه بسته ست دلواپس ساعات عمر واپسینم می ترسم آخر روی ماهش را نبینم با اینکه هجران حسرتی بر جان من کاشت امید دیدارش سرپای ام نگه داشت تا دل شود سرشار از فیض حضورش در هر قنوت سبز خود نذر ظهورش باید خدا را نیمه های شب قسم داد باید به حق عمه اش زینب قسم داد رمز گشایش در دعای شیعیان است منجی عالم مهدی صاحب زمان است دنیا گلستان میشود وقتی بیاید هر سختی آسان میشود وقتی بیاید دردی که این شبها امانم را بریده یک دفعه درمان میشود وقتی بیاید عالم می اموزد از او بخشندگی را احسان فراوان میشود وقتی بیاید برکت به مال و عمرمان برگردد از غیب روزی دوچندان میشود وقتی بیاید جان های مُرده بی گمان سرزنده مثل گل های گلدان میشود وقتی بیاید از فرط شور و شوق و شادی جان عشاق تقدیم جانان میشود وقتی بیاید حتی دل اهل کتاب از دیدن او سرشار از ایمان میشود وقتی بیاید امروز اگر بر جامعه حاکم نشد عدل مردم ! به قرآن میشود وقتی بیاید روز ظهورش طاق نصرت ها ببندیم ایران چراغان میشود وقتی بیاید ساماندهی لشگرش بی شک نصیب اولاد سلمان میشود وقتی بیاید ال یهود ال سعود ال خلیفه دشمن هراسان میشود وقتی بیاید بی وقفه گردن می زند وهابیت را اینگونه طوفان میشود وقتی بیاید حتی بقیع و چهار قبر خاکی آن دارای ایوان میشود وقتی بیاید روزی بگیرد حق اولاد علی را آتش زند هم دومی هم اولی را