مدح و متن اهل بیت
طاها هم بالفاصله پیاده شد ورفت دنبالش ......خانومم جون طاهات برگرد ...... سپیده این روشنید ایستاد ولی برنگشت ...... طاها لبخندی زد وباحالت دورفت پیش سپیده ..................................... طاهالبخند مهربونی زد وگفت :من قربون چشمایی بارونیت ....گریه نکن ...خواهش میکنم ...... سپیده برگشت پشت به طاها ایستاد وگفت :بروفقط ..... طاها :کجا برم من ....عمرم ...خانومیم این جاست ...... سپیده :خانومت نیستم !!! طاها لبخندی زد وگفت :هستی ....بعد نیشخندی زد واسه شوخی وگفت :زوری باید باشی سپیده با شدت برگشت عقب وگفت :یکسال باهات بودم ...دیگه اصال نمیخوام باشم.... تو زندگی که اعتماد نیست وتو همیشه شک داری وداشتی به همه رفتارهای من...زندگی باتو وموندن باتو اشتباه بزرگی ....البته من نمیخوام دیگه این اشتباه رو انجام بدم طاها :خانومی چرا از حرفام یک چیز دیگه برداشت میکنی من منظورم این بودکه ..... سپیده درحالی که دونه های اشک صورتش رومیشست گفت :میدونم حرفات چی هست ...این که من خوبم اما دوستات ادمای خوبی نیستن و.......نمیدونم اون داریوش بدبخت کجاش بده بااین که بامن صحبت نکرد ومنو نگاه هم نکرد از لحاظ تو همه ادما بدن و....... طاها درحالی که سعی میکرد صداش بلندتر نشه گفت :سپیده برو داخل ماشین باهم حرف میزنیم ...... سپیده :من حرفی ندارم .... ۲