مدح و متن اهل بیت
سپیده ازش جدا شد ..درحالی که بطرف آشپزخونه میرفت گفت :روح سرگردان شب باز کجا میخوای بری ؟؟؟... طاها درحالی که خمیازه ای میکشید وپیراهن طوسی رنگ رودرمیاورد گفت :باید یک نقشه ساختمانی روتموم کنم ...صبحم جلسه دارم زودتر میرم .....بعد بالحنی که توش خنده بود گفت :باز نترسی ...این بارخودتو اوخ کنی ...... سپیده لبخندی زد سرش روباال گرفت وگفت :خدا برسون اون روزی که یک دل سیر بزنمش .... طاها جلوش ایستاد وگفت :بیا بزن خدای نکرده فردا که تنهایی یک بالی سرت نیاد ناکام از زدن من بیمیری ....البته خدا اون روز نیاره ..عمرم بره از پیشم ............. سپیده :اون زبون رونداشتی میخواستی چیکار کنی ؟؟؟ طاها پیشونیش روبوسید وگفت :خیلی دوست دارم ......برو بخواب ............ سپیده لبخندی زد داخل اشپزخونه شد .......سریع قهوه جوش روگذاشت وقهوه ای رو واسه طاها آماده کرد......... داشت فنجون قهوه روبرمیداشت که سر طاها از پشت آمد کنار صورتش وگفت :جوجه اردک زشتم !! چیکارمیکنی؟؟؟....این جوجه زشت االن باید خوابیده باشه ....... سپیده باعجزگفت :خدااااااااا...... طاها خندید گفت :چیه از لقب جدیدت ناراحت شدی ....خیلی خاصه ....جوجه اردک زشت ...بعد نگاهش کرد بالحن خنده داری گفت :اوخیییی........... سپیده با آرنج زد توشکمش گفت :زهرمار اوخی ......مرض جوجه اردک زشت ...بی تربیت ..... طاها غش غش خندید گفت :االن شما بعد از گفتن زهرمار ومرض باتربیتی ومنی که فقط گفتم جوجه اردک زشت زشت بی تربیتم ....... سپیده لبش رو گاز گرفت گفت :ببخشید .... طاها:لبخندی زد گفت :خدا..فرشته آفریده ...بیابرواردک زشتم ...االن باز یک نشتی میندازی ..... سپیده اخم کردگفت :باشه میرم ...بعد دست به کمر جلوش ایستاد بالحن جدی گفت :باورکن دیگه حوصلحه ندارم ...این که تو بخوای بعد از هر مهمونی .... طاها بازوش رو گرفت وگفت :برو بخواب ....بحث نکن ...شروع نکن ....خسته ...به اندازه کافی هستم .... سپیده نگاهش کرد دید خسته گی توچشماش موج میزنه ...مطمئن بود سردردهم داره ...آخه بعد دوماه زندگی کامل اخالق ورفتار طاها رومی دونست .....دستاش رو گذاشت رو شقیقه های طاها و با انگشت های همیشه یخش ماساژداد ..... طاها نفسش رو پوف کرد توصورت سپیده وگفت :آی قربون دستت .....یک قرص مسکن بده ..بروبخواب ...زبونم مودرآوردبس گفتم برو بخواب ....... سپیده حرفی نزد نگاه کرد به قهوه جوش ..دید آماده شده...رفت سمت گاز ....طاهاهم بدون حرفی به اتاق کارش رفت .. سپیده ....فنجون روبرداشت ...قهوه روریخت همراه بایک قرص گذاشت داخل سینی برد داخل اتاق کار طاها ....... سپیده آرام داخل اتاق شد .....سینی قهوه روگذاشت روی میز وآرام ترگفت :طاها ...خوابیدی؟؟ ۵