💠
حکایت دنیا | ملا مهرعلی خوئی
در احوالات مُلا آمده که روزی مقابلش دو کودک بر سر گردویی نزاع داشتند، یکی از کودکان با چوب به چشم دیگری می زند و متواری می شود.
ملا جلو می رود و گردو را می شکند. چون گردو را از مغز تهی می بیند، ناگاه می زند زیر گریه....
می پرسند چرا گریه می کنی؟
می گوید این گردو پوچ بود! و مَثَل دنیا همین گردوی پوچ است که جماعتی بر آن نزاع دارند...
• از صائب است:
جهان، استخوانی ست بی مغز صائب!
به پیش سگ انداز این استخوان را!
📝
@madras_8 |
پایگاه تخصصی ادبیات