مدیر حوزه علمیه بود، ولی هر کس میدیدش فکر می‌کرد یه استاد عادی حوزه است. یکی از برنامه هاش این بود که یه شب درمیون تو حوزه بمونه و با طلبه ها هم‌غذا و هم‌حجره بشه. یکی از شبا که بدخواب شده بودم، تو بالکن یکی از طبقات نشستم و تا صبح بیدار موندم و خوابم نبرد. نصف شب از سرویس‌بهداشتی‌ِ حوزه صدای کسی اومد که انگار داره وسیله جابه‌جا میکنه و مشغولِ کارِ! اول تعجب کردم و بعدش ترسیدم! دیدم یه نفر پاچه‌های شلوارش بالاست و آروم و به صورت مخفیانه داره سرویس‌ها رو میشوره و نظافت می‌کنه! با خودم گفتم: عجبا! آخه الان چه وقت کار کردنه! خادم مدرسه هم بدخواب شده؟! چشمم به در بود که بیاد بیرون، وقتی اومد بیرون: عه! این که حاج‌آقا‌ لشنیِ؟!!! مدیر حوزه است!!! یا للعجب؟!!! هیچی نگفتم و انگار چیزی ندیدم! کارش که تموم شد اومد رفت تو یکی از حجره ها خوابید! قبل اذان هم طبق معمول بیدارشد و اومد نمازخونه و مشغولِ عبادت و نماز شبش شد... _بعدها فهمیدم کار همیشگیِ حاج‌آقا،نظافت و تمیزکردنِ مخفیانه حوزه‌ است... ✍|عَبْدُالْزِّیْنَب| @ashk128