یک روز در داروخانه 🔸از پله بالا رفتم و اولین تصویری که دیدم صف‌های طولانی از مردم بود. خیلی‌ها پرونده به دست به انتظار صدا زدن اسمشون بودن، نشستم و به چهره آدم‌ها نگاه کردم، اغلب چهره‌ها نگرانی و کلافه بودنشون رو پشت ماسک‌هایی که زده بودن مخفی میکردن، زنی با صلوات شماری به دست سعی داشت کمی از بی‌قراری و انتظار رو کم کنه، پسر بچه‌ای هم از هیچ کاری نکردن طاقتش طاق شده بود و مدام غر بود که روانه مادر میشد... 💻 گزارش کامل را اینجا بخوانید @madrese_yar