{ مأوا..
امام من 💫 ضعیف الایمان ها را به جان می خریدند و تشکیلات شیعه را پیش می‌بردند . در این غوغای ظلم و غ
امام من 💫 مکان: منطقه ای در خاک عراق. گروه تفحص بودند. می‌گشتند دنبال جنازه های همان که تمام دارایی شان، همان عمر و جوانی شان را، بی حقوق و با میل و اشتیاق خودشان تقدیم امام کرده بودند. و خدا هم خریده بودشان😍. تا ظهر هر چی گشتند شهدی نیافتند. زمان: روز میلاد صاحب زمین🌏 و زمان⏰. دلشان از صبح درگیر ذکر امام بود. ناامید از تلاش خودشان، امید بستند به یاری حضرت.... خورشید اومده بود وسط آسمان که نگاه یکی شان میان آن بیابان افتاد به شقایقی.... برایش عجیب بود رویش شقایق... رفت که بچیند ‌.. چیزی توجهش را جلب کرد. خاک را آرام کنار زد. ریشه ی شقایق میان بیابان سوران در جمجمه یک شهید بود 🥺... اشک نشسته بود گوشه چشمشان. خاک را آهسته کنار زدند و ... آن که همراه شقایق در این صحرا خوابیده بود ، اسمش مهدی بود ، مهدی منتظر القائم❤️... «نشانه، ص۶» این داستان ادامه دارد ..... 📚 صفحه ۷۶ @maevaa_ir