{ مأوا..
هیچکس به من نگفت💫 به من می گفتند که شما اعمال مرا می بینی و ناظر هستی، اما باورم نمیشد. تازه فهمی
هیچکس به من نگفت💫 نمیدانم منظورت چه بوده است،شایدمیخواستی با این کارها، مرا به سوی خودت بکشانی و عرق شرم مرا با دستمال توفیق توبه، پاك کنی. حالا می خواهم بیایم، می خواهم برای شما باشم، به سوی شما حرکت کنم و محور کارهایم، رضایت شما باشد،کمکم کن...🥺 این داستان ادامه دارد... 📚 صفحه ۲۹ @maevaa_ir