عصر بود که از شناسایی برگشت. انگار با خاك حمام کرده بود. از غذا پرسید، چیزی نداشتیم. یکی از بچه ها رفت و از نزدیکی شهرچند سیخ کباب کوبیده براش خرید. کباب هارو که دید، داد زد و گفت: اینا چیه؟ هرچیزی که سیجیها خوردن از همون بیر. اگه نیست ، نون خشک... سردار 📕 یادگاران ۴ - ص۶۰ « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 🇮🇷 @mafeleshg