خرمشهر بودیم ، آشپز و کمک آشپز ، تازه وارد بودند و با شوخی های بچه‌ها نا آشنا . موقع ناهار سفره پهن شد ، آشپز به هر نفر ۲ عدد نان داد . بچه‌ها سریع نان ها رو گذاشتن زیر پیراهنشون ، کمک آشپز به هر نفر ۲ عدد کوکو داد و رفت و بچه‌ها سریع کوکو ها رو لای نان ها گذاشتن و زیر پیراهن قایم کردند و همه با هم می گفتند ، ما گشنمونه یا الله.... آشپز و کمک آشپز هاج و واج بچه‌ها را نگاه می کردند که حاجی آمد و با خنده پرسید اینجا چه خبره ؟!!! آشپز گفت: ، حاجی اینا کی اند؟ ، از کجا آمده اند؟ ، دیوانه اند یا موجی؟....هر چه بود یه دفعه بلعیدن !!!...... آشپز داشت بلبل زبونی میکرد ، که بچه‌ها سریع نون و کوکو ها رو گذاشتن توی سفره و آرام نشستند ، حاجی گفت: ، این بنده خداها که هنوز چیزی نخوردند !!!! پس تو چی میگی ؟!! آشپز برگشت و هاج و واج بچه‌ها را نگاه کرد ، و گفت : جل الخالق ؟! اینها دیو هستند یا اجنه ؟!!!!! و رفت به سمت آشپز خانه.... صدای خنده بچه‌ها ، داشت سنگر رو می لرزوند..... 📕 موسسه مطاف عشق 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ محفل عشق ، زندگی به سبک شهدا 🇮🇷 eitaa.com/joinchat/644087811C0093ab0c88