"
#دندانِ_شيری "
#بخش_دوم
اطراف خانه مان چند تپه سرسبز است كه چشم انداز زيبايي ايجاد كرده است. خيابان كم رفت و آمد كنار خانه نيز محل خوبي براي پياده روي بسياري از خانواده هاي شهرك است كه هم به قصد ورزش و هم به جهت تفريح غروب ها به سمت تپه ها قدم مي زنند و بر مي گردند. بچه هاي كوچك محله مان هم بي تفاوت نسبت به ويروس كرونا در كوچه مي دوند و دوچرخه سواري مي كنند و با داد و فريادشان صداي زندگي به كوچه مي بخشند. حانيه زهرا امروز خيلي آرام و كم حرف شده است. روزهاي ديگر حرف هاي نامفهومي مي زد اما امروز گويي حال حرف زدن هم ندارد. فقط مي خواهد سرش را در آغوش گرم پدر و مادرش بگذارد و بي رمق اين طرف و آن طرف را نگاه كند. بازي هاي هر روزه را با او انجام مي دهم اما عكس العمل خاصي انجام نمي دهد. دوست ندارد از بغلم پايين بيايد و روي زمين به تنهايي بازي كند. گاهي كه لثه اش به خارش مي افتد دوست دارد كاري برايش بكنم. بدش نمي آيد كه با زبانم كمي از خارش لثه اش را كم كنم اما ترجيح مي دهم با ميوه اي لثه اش را آرام كنم. دنبال ميوه اي مي گردم كه كمي سفت باشد. يك شليل متوسط كه كمي سفت است را برميدارم و به او مي دهم. خيلي از وقت ها كه به او ميوه مي دهيم در حد يك يا دو گاز مي زند و آن را رها مي كند و سراغ ميوه بعدي مي رود. انگار ميخواهد در همه ميوه ها نشاني به يادگار بگذارد اما اين بار نصف بيشتر آن شليل را مي خورد. از اينكه نيمي از ميوه اش را خورده خوشم مي آيد و باز قربان صدقه اش مي روم. او نيز آرام مي گيرد.
چند لحظه بعد...
چراغ هاي خانه را خاموش مي كنم و چراغ آشپزخانه را روشن مي كنم تا روشني هال خانه مانع خواب رفتن حانيه زهرا نشود. تلويزيون نيز يا بايد صدايش خيلي كم باشد يا اينكه خاموش شود. خاموش شدنش را ترجيح مي دهم تا بتوانم اين اتفاق را ثبت كنم.
حانيه زهرا به همراه مادرش به سمت اتاق مي روند تا بخوابند.
او امروز يك سال و ده روز دارد.
#داستان_های_حانیه_زهرا
#روانشناسی_رشد
@balandegi