◽️تنش مثل بید میلرزید،
میخواست از شهر فرار کند،
آمده بود برای خداحافظی از امام.
پرسید:
چرا میخواهی فرار کنی؟
گفت:
حاکم شهر به من نگینی داده برای حکاکی،
موقع حکاکی نگین شکست!
دستش به من برسد، مرا خواهد کشت!
امام هادی علیه السلام فرمود:
نترس، خیر است، برگرد خانه.
برگشت.
مامور حاکم آمد دنبال نگین...
👈 این
#حکایت جذّاب را بشنوید.
#امام_هادی_علیه_السلام
@mahd_mehr12