معتاد امروز هیئت حاج منصور... کوچه پس کوچه های سعدی و چهارراه استانبول، خیلی تنگ و خلوته. خیلی وقت ها بعداز ظهرهم پاتوق یک مشت معتاد میشه. اتفاقن امروز یک معتاد دیدم که داخل یکی ازین کوچه بیتوته کرده بود... از قضا امروز عرفه بود و صدای دعای حاج منصور هم طنین انداز کوچه های حوالی صنف لباس فروش ها. لم داده بود و توی خماری دعا گوش می کرد. به دل گفتم قسمتش این بوده که امروز دعای عرفه در جمع اهل ندبه باشه.... و یاد یک قصه واقعی افتادم.... لات و لوت های یک محله که همه جور گناه کرده بودن، تصمیم می گیرن یک تفریح جدید کنن و قرار می گذارن که یک آخوند رو ببرن خونه فساد. توی خیابان یک روحانی مسن رو می بینن و بهش می گن که دنبال عاقدن و تقاضا می کنن که همراهشون بشه. روحانی بی خبر و خوشدل هم قبول می کنه. اما به محض اینکه وارد خانه می شه خانمی را می بینه با لباس ناجور و سربرهنه و آرایش غلیط . داستان را متوجه می شه و می خواد برگرده که بزرگ لات ها می گه: اگر می خوای زنده بمونی امشب را با ما باش. بالای مجلس بشین و مارا تماشا کن. پیرمرد رو بر صندلی می شونن و اشرار هم دور تا دور کف می زنن و شعر می خونن. خانوم رقاص هم تنبک زنان و عشوه کنان نزدیک پیرمرد میشه و این شعر رو زمزمه می کنه : گرد تو نمی پسندی تغییر ده قضا را... و همین مصرع را هی تکرار می کنه و به قصد جسارت نزدیک تر میشه... پیرمرد روحانی که دیگه تاب نمیاره از جا بلند میشه و دستاشو بلند می کنه و عباشو تکون میده و محکم و و پرقدرت فریاد می زنه: ...تغییر دادم.... و چند لحظه سکوت بهت آلود... همه به زانو می افتند. رو به قبله سجده می کنند و عذرخواهی و گریه... اما روحانی خوشدل که این صحنه رو می بینه مورد تفقدشون قرار میده و تک تک شون رو نصیحت می کنه و توبه می ده.... آن روحانی هم کسی نیست جز علامه برجسته و عارف وارسته حضرت آیت الله حاج شیخ محمد بید آبادی رضوان الله تعالی عزیز خوش ذوقی می گفت این قصه را که برای اولین بار شنیدم در دلم گفتم: خدایا همه این ماجرا یک طرف؛ اما این لات و لوت ها اون روز چه کار خیر و با برکتی انجام بودن که قسمت شون دم مسیحایی این عارف شد و سرنوشت شون توبه شد و پاکی.... معتاد امروز هیات حاج منصور هم... من و شمایی که با این همه گناه مجلس و محفل های معنوی نصیب مان می شود نیز.... @mahdian_mohsen