شبها سر راه با تمام خستگیام دلم نمی آید هیئت جمع و جورمان را نروم. اگر یک بالشت بدهند حاضرم همان جا استراحت کنم. نمیدانم چه چیزی بیدار نگهم میدارد. سخنرانی که روحانی نیست و خوب صحبت میکند و گاهی هم میزند به جاده خاکی. مثلا هر شب یادآوری میکند که آخرِ سال 38 به دنیا آمده و نگاه به ظاهرش نکنیم. موهایش رنگ است تا جوانتر نشان بدهد؛ که در شانزده سالگی دو بار دستگیر شده و به انقلاب که خورده از اعدام حتمی ساواک نجات پیدا کردهاست؛ یا مداحهای احتمالا بی فالوورمان از پیر و جوان که فریاد نمیزنند، هیجانی نمیشوند و ترتیب خواندنشان را اهالی همیشگی هیات از برند. همانهایی که بعد از میانداری مظلوووم حسین.. غریییب حسین.. تکرار یا ابیعبدالله با آن لحن خاص، به تکبیتی میرسند که حالا امضای هیات ماست و نشان از آخر مجلس. بله من شبها به هیات شکستهای با حضور افتخاری خانوادههای شهدای محل میروم وقتهایی که هیات نزدیکترش به خاطر غذای چرب و پر و پیمانش همیشه شلوغتر از این حسینهی ساده است.
دیشب اما چیز دیگری بیدار نگهم میداشت. صدای چیپس خوردن کودکی که دیوانهوار به ورقههای چیپس کچاپش کنار گوش من گاز می زد..
@mahdii_hoseini