💠خاطره ای از همرزم شهید احمد پلارک🍃
🌷شب عاشورا، سید احمد همه بچه ها رو جمع کرد. شروع کرد براشون به حرف زدن. گفت:« حر، شب عاشورا توبه کرد. امام هم بخشیدش و به جمع خودشون راهش دادند. بیایید ما هم امشب حر امام حسین عليه السلام بشیم.»نصف شب که شد.گفت: پوتین هاتون رو در بیارین بندهای پوتین ها رو به هم گره زد.بعد توی پوتین ها خاک ریخت و انداختشون روی دوشمون.گفت:«حالا بریم»چند ساعت توی بیابون های کوزران پیاده رفتیم و عزاداری کردیم اون شب احمد چیزهایی رو زمزمه می کرد که تا اون موقع نشنیده بودم.
🆔
@mahdi59hoseini