🔴اضطرار فرج🔴 🔺يکي از حکمت‌ها و فوايد بلاها و گرفتاري‌هايي که گاهي براي يک شخصي پيش مي‌آيد اين است که به اضطرار برسد. 🔺خود اضطرار به يک معنا نعمتي است چون آدم بيچاره‌ي خدا مي‌شود. برمي‌گردد به فطرت خودش. غفلت‌ها را کنار مي‌زند. و از اين جهت هست که يکي از فوايد گرفتار‌ي‌ها همين است که بتواند از مسائل ديگر ببُرد و وصل شود به آن کسي که بايد وصل شود. 🔺شما قرآن را ببينيد. در قرآن دارد ما انبيايي را براي امت‌هاي خودشان مي‌فرستاديم، «فَأَخَذْناهُمْ بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاء» (انعام/42) براي آنها بلاها و سختي‌ها و مشکلاتي پيش مي‌آورديم، «لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُون‏» تا تضرع کنند، در خانه‌ي خدا اظهار عجز و لابه کنند. اين خيلي ارزشمند است که آدم دردمند شود. 🔺ببينيد اصلاً به تعبيري اينکه اضطرار باعث کارگشايي است اين است که آدم وقتي مضطر مي‌شود و از خدا چيزي مي‌خواهد تازه دعا مي‌کند. تازه دعاي او دعاست و به آسمان مي‌رود. 🔺تا وقتي آدم مضطر نشده و از سر سيري يک چيزي را مي‌خواهد هنوز دعايش دعا نيست. ولي مضطر دعايش، دعا است. 🔺نقل مي‌کنند که نادر شاه که خيلي معروف بود به ابهت و قاطعيت، يک مرتبه به مشهد مي‌رفت، دم در حرم ديد يک فقيري هست، نابينا هست و گدايي مي‌کند. به او گفت: چه مدت اينجا اين کار را مي‌کني؟ شخص نابينا گفت: شش سال! گفت: تو شش سال دم حرم امام رضا داري گدايي مي‌کني، هنوز شفايت را از حضرت نگرفتي؟ من الآن مي‌روم نيم ساعت زيارت مي‌کنم، برمي‌گردم اگر شفايت را نگرفته باشي مي‌دهم گردنت را بزنند! دو تا مأمور هم گذاشت آنجا بايستند که اين فرار نکند. وقتي که رفت اين بنده‌ي خدا به امام رضا رو کرد و شروع کرد مضطرانه از حضرت درخواست کرد. ديگر راهي نمانده بود. بعد از نيم ساعت که نادر برگشت. ديد اين شفايش را گرفته است. برگشت به او گفت: تو تا به حال با امام رضا شوخي مي‌کردي. تو تا به حال گدا نبودي. و الّا شش سال پيش شفايت را گرفته بودي. نياز به اين فرصت نبود!تازه دعايت بالا رفت. 🔺اگر الآن بحرين یا منامه شما تشريف ببريد. بحرين مردم بسيار خوبي دارد که خدا انشاءالله از اين گرفتاري‌ها و مظلوميت‌هايي که به وجود آمده بر آنها و ظلمي که خليفه بر آنها مي‌کند نجات پيدا کنند. يک محله‌اي آنجا به نام رُمانه است. يک گنبد و بارگاه و ضريحي آنجا هست که خيلي هم با معنويت است. قبر يکي از علماي بحرين در ساليان گذشته به نام محمد بن عيسي بوده است. مرحوم محدث نوري در کتاب نجم الثاقبش داستان محمد بن عيسي بحريني را آنجا ذکر کرده است. من خيلي خلاصه مي‌گويم. 🔺در زمان او يک مشکل بزرگي از طرف حکومت وقت که خيلي با شيعيان بد بود، يک بلاي سنگيني براي شيعه به وجود آمد. 🔺علماي شيعه از حکومت براي اينکه بتوانند اين بلا را از خودشان دفع کنند سه روز مهلت خواستند. سه نفر از بهترين اخيار علمايشان با هم قرار گذاشتند که هر شبي ايشان برود و استغاثه به امام زمان کند که از اين بلا نجاتشان بدهد. واقعاً بلا، بلاي مهلکي بود. 🔺نفر اول شب اول رفت استغاثه کرد، خبري نشد. نفر دوم شب دوم رفت، خبري نشد. شب سوم همين محمد بن عيسي، اين جنابي که عرض کردم ضريحش آنجا است، رفت و شروع کرد با اضطرار، چون شب آخر هم بود. «المستغاث بک يا صاحب الزمان» شروع به دعا و استغاثه کردند. 🔺وجود مقدس حضرت وليعصر(ع) تشريف آوردند. محمد بن عيسي به حضرت عرض کرد که آقا! شيعه‌ي شما به مويي بند شده. حضرت راه چاره را به ايشان گفت و بعد که تمام شد، محمد بن عيسي گفت: آقا چرا شب اول نفرموديد که ما در اين دلهره باشيم؟ حضرت فرمود: خودتان سه روز مهلت خواستيد. اگر آن حالي که تو امشب داشتي، همان شب اول آن کسي که آمده بود داشت، گرفته بود. تو الآن مضطرانه آمدي. عاشق که شد که يار به حالش نظر نکرد    اي خواجه درد نيست،وگرنه طبيب هست 🔺اگر در ما اين اضطرار ايجاد شود شک نکنيد، اضطرار به حجت همان و اثبات اينکه حجتي هست در زمان و زمين همان. چون قطعاً اگر يک نيازي در ما باشد و اين نياز يک نياز واقعي باشد، خدا او را بي‌پاسخ نگذاشته است. 🔺نيازي نيست ما حجت را اثبات کنيم. اگر به اضطرار برسيم نشان بر اين است که قطعاً حجت وجود دارد. اين را بعداً خواهيم گفت... @mahdimontazeremast