خاطره شهید ازدواج 🤦♂😁
🌴 منو حمید رفته بودیم راهیان نور
به نیت حاجت ازدواج گرفتن
از شهید حاتمی🙈
🕊 هر لحظه که میرفتیم سر مزار این شهید شلوغ بود و همیشه هم خواهران سر مزار بودن 😂🙈
😢 و منو و دوستم قسمت نمیشد بریم و خلوت کننیم با شهید عزیز
تا اینکه نقشه ای کشیدم 😈😅
⏰ ساعت اخر که اونجا بودیم
با هم رفتیم دیدیم بازم دو تا خانوم
نشستن سرمزار😤
😊 فکری به ذهنم رسید رفتیم جلو به اون دوتا دختر خانوم گفتم :
درسته این شهید حاجت ازدواج میده؟
🧕 اون دوتا خانوم گفتن بله
🧐 گفتم شما هم همین حاجتو دارید؟دو تاشون به هم نگاه کردن
😄 و ریز لبخند زدن چیزی نگفتن
💟 هیچی منم گفتم خانومهای محترم منو دوستمو میپسندید⁉️
😐 اون بیچاره ها مات و مبهوت به ما نگاه میکردن منم خیلی جدی گفتم
🕊 گفتم خانوما شهید حاتمی ما دو تا رو فرستاده کدومتون ،کدوممونو انتخاب میکنید؟😄
🙄 خانوما برگشتن یک نگاه عاقل اندر سفیه به ما کردنو پا بفرار گذاشتن 🤣
🌻 ما هم نشستیم تا دلت بخاد با شهید خلوت کردیم و حلالیت هم خواستیم از شیطنتی که کردیم😂
#لبخندانه
🌍 اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 🌤
✾✾࿐༅❤️🤍💚༅࿐✾✾
https://eitaa.com/mahdixxv
✾✾࿐༅❤️🤍💚༅࿐✾✾