هدایت شده از تبلیغات مهدی یار
من رقیه هستم دختر دهه ی شصتی و یکی یه دونه یکی از روستاهای کشورمون……همیشه بهترین خواستگارای روستای خودمون یا روستاهای اطراف اول سراغ من میومدند….ولی فقط در حد خواستگار میموند…. یعنی یا داماد میرفت و پشت سرشو نگاه هم نمیکرد یا یکی از فامیلهاشون میمردند یا چله میفتاد و یا ….یا…یا…. اصلا چیزی مشخص نبود و من سراز این خواستگارها در نمیاوردم……رسیدم به ۱۷سالگی……هنوز همچنان خواستگار داشتم اما نیومده غیبشون میزدتا اینکه... https://eitaa.com/joinchat/2167799996C38369da878