اندرحکایات وفاق ملی که بلاییست که این روزهاکشورمادرگیرش شده روزگاری گرگ و شتری به خاطر بالا بودن اجاره‌ها، مشترکا یه خونه رو اجاره کرده بودن و هر روز بچه‌هاشون رو توی خونه می‌ذاشتن و خودشون می‌رفتن دنبال تهیه‌ی غذا...، یه روز که گرگ زودتر و دست خالی برگشته بود، یکی از بچه‌شترها رو خورد. وقتی سر و کله‌ی شتر از دور پیدا شد، گرگ زود جلو دوید و در حالی که سعی می‌کرد توی صداش نگرانی پیدا باشه، گفت: رفیق یکی از بچه‌هامون نیست! شتر با هول و ولا گفت: از بچه‌های من یا بچه های تو؟!؟ گرگ قیافه‌ی حق به جانبی به خودش گرفت و گفت: باز که ازون حرفا زدی! ما که بنامون بر "وفاق" بود، من و تو نداره؛ یکی از بچه‌های "ما"؛ شتر که هیچ وقت این قدر قانع نشده بود! دیگر چیزی نگفت و زندگی همچنان به خوبی و خوشی ادامه پیدا کرد، کم کم بچه‌هاشون بزرگ و بزرگتر میشدن...؛ فقط بدی‌اش این بود که هر چند وقت یک بار یکی از بچه‌شترها گم و شتر و گرگ! ناراحت میشدن؛ اما چون عوض‌ش" وفاق ملی"شان سر جاش بود شتر چیزی نمی‌گفت! بالاخره بچه‌های گرگ بزرگ شدن و ی روز شتر هم گم شد...؛ گرگ و بچه‌هاش در کمال ناراحتی مجبور شدن در فقدان شتر و بچه‌هاش با بقیه شترها هم خونه بشن و این قصه همچنان ادامه داره... امیرالمونین علی عليه السلام:  كَثرَةُ الوِفاقِ، نِفاقٌ.  وفاقِ زياد، [نشانه] نفاق است؛ غرر الحكم : ۷۰۸۳ و ۷۰۸۴