‌بسم الله الرحمن الرحیم سلام علیکم 🌹‌فاطمه کلابیه ✍🏻بر در خانه ی پدرمان علی ایستاده ایم. برادرانم حسن و حسین، خواهرم زینب ومن، پدرمان علی را دراستقبال از عروس جوان همراهی میکنیم؛ دوشيزه ی بالا بلند کلابیه همراه با تنی چندازاقوامش، ازراه میرسد. او با تنی چند از اقوامش، از راه می رسد، از مرکبی که حامل اوبوده، خیلی پیشتر فرود آمده، و شرم و ادب او از همان لحظه، او را درچشم ودل ما عزیز می کند. من و خواهرم، آماده ایم تا با در آغوش کشیدن او، وگل افشانی قدومش به او خیر مقدم بگوییم؛ اما او باپیش دستی دربرابرمان زانو می زند؛ و دامن مان را می بوسد. به احترام او، او را بر می خیزانیم. به او سلام و خوشامد می گوییم: و برایش آرزوی سلامت و نیک بختی می کنیم. زیباروی بلندبالا که شیفته ادب و نجابتش شده ایم؛ همچنان سر به زیر و محجوب پاسخ می دهد: 《کنیزان خاندان بنی هاشم، همگی سعادتمند و نیک بختند. امیدوارم درخدمتگزاری به شما و پدرتان از خود لیاقت نشان دهم، و موجب شرمساری خانواده و قبیله ام نباشم.» 🔶️خواهرم زینب برای آن که یخ تعارفات رسمی را بشکند؛ از پدر می پرسد: «فدای تان شوم پدرجان، آیا تصمیم ندارید عروس زیبای تان را به ما معرفی کنید؟» 🔸️چه زیباست حجب و حیای پدر، هر گاه او را در این حال می بینم؛ از خود می پرسم؛؟ آیا این مرد همان دلاور یگانه و بی رقیبی است؛ که شرح شجاعت و جنگاوری اش، به افسانه و اسطوره می ماند؟ اما این بار حجب و حیای پدر از نوعی دیگر است. گویا عروس جوان به فراست؛ این نکته را در می یابد؛ چرا که با نهایت ادب، در پاسخ پیش دستی می کند: «اگر سرورم اجازه فرمایند؛ مرا کلابیه بخوانید؛ تا قبیله بنی کلاب نیز در افتخارخدمتگزاری پسرعمو و وصی پیامبر خدا شریک باشند.》 💚چه زیباست ادب وتواضع این نوعروس بی بدیل، خاصه وقتی درمی یابیم که نام او همچون " مادرمان " است. 🔹️او را برای ورود به خانه همراهی می کنیم. در آستانه در توقف می کند. برشکستگی ها و آثار به جا مانده از سوختگی بر روی در دست می کشد؛ و ناگاه بغض در گلویش می شکند: 《پس درست شنیده ام... آنگاه سر بر چارچوب در سر می گذارد و به تلخی می گرید.》 🔸️و این آغاز آشنایی ما با فاطمۂ کلابیه، ام البنين، مادر عباس، وبرادران دیگرم: عبدالله، جعفر، و عثمان، است. 🏷 📚 ✍🏻نوشته ابوالفضل زرویی نصرآباد ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═