🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸
🌸
#پارت_110
آترین : تولدت مبارک وروجک انشالله موفق شی، پیشرفت کنی و به آرزوهات برسی.
خوشحالم از اینکه وروجکی مثل تو کنارمه!
دلم برای این مدل حرف زدنش، اینجوری ناز کشیدنش ضعف رفت.
با لبخند تشکر کردم ازش و بلند شدم.
آترین هم چیزی نگفت.
بدو بدو پله هارو رفتم بالا و وارد اتاقم شدم.
در اتاق رو بستم و پشت در نشستم.
دستم رو روی قلبم گذاشتم.
به طور عجیبی بی نهایت تند میزد.
صدای خیلی زیاد بود، آروم و قرار نداشت.
آروم آروم نفس های عمیق کشیدم تا حالم بیاد سرجاش.
وقتی آروم تر شدم دستمو جلو صورتم گرفتم.
به دستبند و انگشترم نگاه کردم.
باهم ست بودن.
دستبندم پر از گل های ریز بود و توی دستم برق میزد.
روی انگشترم یه گل عین گل دستبندم بود و توی اون گل یه نگین کوچیک دخترونه.
حس و حال عجیبی داشتم.
برای اولین بار تو عمرم آدمهایی بودن که تولدم براشون مهم بود.
خودم براشون مهم بودم.
برام تولد گرفتن و هدیه های متفاوت بهم دادن.
حس میکردم تمام این اتفاقا و خوشحالی ها توی خوابه.
بلند شدم، رفتم جلوی آینه و نیشگون کوچیکی از دستم گرفتم.
بیدار بودم.
به گردنبندی که توی گردنم جا خوش کرده بود نگاه کردم.
بی نهایت توی گردنم می درخشید.
امیر و آترین برام سنگ تموم گذاشته بودن.
برای اولین بار احساس کردم خیلی خوشبختم و کسی هم هست که منو دوست داشته باشه!
آرایشم رو پاک کردم.
هر چیز اضافی که دورم بود رو در آوردم و فقط هدیه امیر و آترین توی گردن و دستم نگه داشتم.
نمیخواستم هیچ وقت درشون بیارم.
هر دو برام طلا گرفته بودن . . .
🌸
🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸
🌸🌝🌸🌝🌸🌝🌸