🦋 در یکی از روز های فروردین‌ سال ۱۳۸۷ راضیه بعد از آنکه از زیارت بارگاه امام رئوف به شهرش بازگشت، انفجار بمبی💥 در حسینیه کانون فرهنگی رهپویان وصال شیراز توسط عوامل تروریستی وابسته به غرب رخ داد.... بیمارستان🍃 چشمای پرستار اشک حلقه زده و میگه: آقا سیّد دعا کنید🤲🏻بیهوش بشه ،الان داره خیلی درد میکشه آخه هوشیاره روز هفدهم🌱 رفته بودیم بیمارستان راضیه بهتر بود ، چشاشو باز می کرد و برامون دست تکون میداد مادر پدرش از خوشحالی دورمون میگشتن و قربون صدقمون میرفت💞 ، می گفتن ایشالله راضیه خوب بشه و باز با شما بیاد و بره مادر بزرگش خیلی دعا می کرد که ایشالله خدا خیرتون بده و . . . روز واقعه🕊 امروز که رفتیم بیمارستان مادر و پدرش از ناراحتی چشاشون به زور باز می شد اینقدر ناراحت بودن😔که ما رومون نمیشد بریم پیششون. یکی از پرستارا آشنامون بود و میگفت حالش اصلا خوب نیست ظهر روز آخر☀️ بعد از ظهر بیمارستان بودیم .یه دفعه حالش بهم ریخت. ایست قلبی🖤 کرده بود. دکترا ریختن دور و برش و بعد دو ساعت طبیعی شد. وامشب هم پر کشید. الان دارم از خونشون میام .غوغای محشر بود .پدرش می گفت:حالا کی همه مونو نصیحت کنه؟! مامانش میگفت: وااااای بچه حافظ قرانم ....... واااای دختر نورانی ام ✨...... واااااای ............. این یکی از همه دردناکتر بود به نیت مادرمون حضرت زهرا 18 روز تو بیمارستان بود ، اونم دقیقا با سینه ای خرد شده ، چادری خاکی و پهلویی شکسته🥀 و 18 روز خس خس نفسهای دردناک 👇👇👇✨✨✨👇👇👇